+دست هاي تو
تمام دنياي من است
و من همين حالا
تمام دنيا را توي دست هايم دارم
من ديگر هرگز
دلتنگ اشک هايم نخواهم شد
تو مثل باد
تمام قاصدک هايم را
که به شاخه درخت گير کرده بود
رها کردي …
+يک
نميخواهم بگويم
سرگردان ميان تاريکي ماندن
آدم را تا کجا ميبرد
دستگيرهها را چرخانــدن
دانستن اين که در حال حاضر
با درهاي قفلشده روبهرويي
و کسي به پيشوازت نميآيد
که بگويد:
– دير کردهاي!